بی معشوقگی


تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی

نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی

«مولانا(ع)»

.........................................

پ.ن: 

سالها  گرسنه بودم

در کنارش

برای عشق جوانی اش 

عاشقانه می سرود


اما

همیشه سر می شکست

حالا دل می شکند دیوارت


پ.ن: ای که از کوچه معشوقه ما می گذری

برحذر باش که سر می شکند دیوارش

فال


دیشب گفت: 
«غم تو دارد
از راه دیگر آید»
امشب گفت: 
«... غم مخور
جمله می داند خدای حال گردان»
-خانه ات آباد-
می گویم:
«دل بد مکن...»
حق دارد
من هم قاطی می کنم 
خواجه شیراز هم
مرغ ِعشق بیچاره!
از گرسنگی نیست 
شرطی شده به نیت ها


پ.ن: هی فال گرفتم، ... تو آمدی، ولی حالا چرا؟



مقاله


«عفاف زن در متون مقدس» مقاله ای است که در فصلنامه بینات از من به چاپ رسید و امسال با نام «Women's chastity in sacred texts»
در شماره 7 فصلنامه حکمت در کانادا چاپ شده است. 

و...


«اسجدوا لآدم»
کفر گفت خدا
بدنامی اش را شیطان برد
«زهره عارفی»

پ.ن: هیچ فرشته و ملک و آفریده ای به اندازه شیطان به خدا غیرت نورزید. 


پ.ن: تصویر، تابلوی موسیقی آفرینش اثر استاد فرشچیان.

کتمان چرا؟

این همه جان سختی را برای خود باور نداشتم، اما حالا می بینم بیش از حد تصورم قوی هستم. شاید این رابطه هاست که دیگر به من باورانده است که حتی دوستان من نه آنند که گمان دارم. 

گله مند نیستم. چرا که همه سعی می کنند و باید سعی کنند، برای خود و به سود خود باشند. حق هم همین است. من هم با این گونه بودن شان مشکلی ندارم، مشکل من جایی است که یکی از دوستان در مواجهه با حقیقت سعی در کتمان آن داشت. 

می گویم: فلانی هم فیس داره. 

- نه!

- جزو دوستان فیسبوکی تان است.

-  عحب. آهان.

- مگر ازشون خبر ندارید؟

- نه خیلی وقته بی خبرم. چطور میشه برم پیچش رو ببینم؟

 و من زودباور هی توضیح می دهم که چنین و چنان. بعد فضولیم گل می کند و می روم پیچ هردو و می بینم استاتوس های او را آن یکی شیر کرده و این کی هم استاتوس های او را لایک کرده و مانده ام که خب این کتمان برای چیست؟ 




الاهه

 
خسته ام الهه، خسته از تمام راهی که من را از تو گرفته. دلم برای تمام سربالایی های تهران زیر رش باران و خنده های مان تنگ شده. الاهه ی خونم به شدت پایین آمده. این را وقتی حس می کنم که امروز زیادی تنها شده ام. حتی مامان نیست. جو خانه همان قدر سبک است که روی سینه ام سنگینی می کند. کسی توی من الهه ناز را مکرر می خواند و هی بنان آهسته و کشدار و بم آخر بیت هایش آ را آنقدر می کشد که بی اختیار تلفظش می کنم: آ آ آ آ آ آ آ آ آ. 
و آ و آ و هی تبدیل می شود به همان کلمه کذایی که نمی خواهم بنویسمش، از بس از این صوت بیزارم. 

http://www.youtube.com/watch?v=R3DlKIzTYvU

مرد


آموختم از تو همیشه سرد باشم 
در گیرودار زندگی نامرد باشم 
وقتی که جان خاطراتت را گرفتم 
پشت و پناه خود بمانم مرد باشم


نفس


از خواب خرگوشی خود بیدار شد باز
آمد و روی شانه ام آوار شد باز
یک آن نفس را در نبودش تازه کردم
این سرنوشت لعنتی تکرار شد باز
«زهره عارفی»



...


کِی گفت خدا، نَفس کُشی باید کرد؟

در لحظه شادی، خَمُشی باید کرد؟

من از طرف خدا وکیلم مردم

تا آخر عمرِ خود خوشی باید کرد...