با چشم های بسته
چشم هایم را هم که ببندم می فهمم در من نفوذ می کنی و میایی تا مویرگ های تنم را بتکانی. می آیی و در زیر پوست تنم جا باز می کنی و من حجیم می شوم. آنقدر که شانه هایم تا لب های آسمان بالا می رود و به صافی اش ساییده می شود.
باز
بو می کشم، خودش است. بوی خاک باران خورده. بوی نم باران روی باغچه های
تازه دست کاری شده. بوی بنفشه های توی گلدان، بوی سنبل است. بوی قرمزی
گلهای شمعدانی است که مادر می خواهد توی گلدان گلی بکارد. بوی سمنوی همسایه
است که با صلوات هم می زند. بوی سبزی هایی است که خانم رباب برای شب عید
ساطوری می کند، بوی ماهی سرخی است که امیر از توی پلاستیک در می آورد و روی
زمین می اندازد و با هزار دلواپسی و داد و بیداد برش می دارد و می اندازد
توی تنگ بارفتن مادر بزرگ.
بلند نفس می کشم. عمیق تر. بوی دیگری هم در هوا هست، دلم را به تاب می اندازد. درست می فهمم بوی پونه است. نه این که آمده باشد، نه. این یعنی که می آید. امروز هم نیاید، یکی دو روز دیگر می آید. چشم هایم را می بندم و باز نفس می کشم.
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو

..............................................................................
نگفته: دلم می خواست یک پولیور برای سردی بهاری که در راه است بخرم. خواهمش خرید.


باید با خودم کنار بیایم!