میلکشناس نهای، درد اینجا است!
امشب پستی درباره میلک در تادانه دیدم، اگر بپرسید میلک چیست و کجا است؟ میگویم: باید از من بپرسید: میلک کیست؟ و دردش چیست؟ و مجالم بدهید تا حداقل نیم ساعت از قد و بالا و خال و چشم و ابرو و شش جهتش بگویم. اما از دردش نمیشود گفت، الا به روزگاران. روزها است از دردش مینویسم و تمام نمیشود. ماندهام با او چکنم! نه رهایم میکند و نه میگذارد که رهایش کنم! تا نقدم را درباره میلک تمام نکنم به آنجا نخواهم رفت و شاید هیچ وقت نروم. میترسم میلکی که برای خودم ساختهام، مثل گچکاری امامزادهاش فرو بریزد یا مثل تادانهاش خشک شود. میترسم بروم سنگستان و دیولنگه نباشد، میترسم تبریزیها را بشمارم و باز همان 23 اصله باشند، میترسم بروم چشمهآقابید و سنگریزه در کوزهام نیاندازم و ماهرو را نبینم که مشتمشت آب به تنه بید میریزد و دست میکشد، میترسم درِ خانه رعنا باز شده باشد، قفلِ خانه مشدیقباد شکسته باشد و کسی حیاط مشطلا را آب و جارو کرده باشد. بدتر از همه میترسم میرزاعلی زنده شده باشد و توی میدان جلوی مسجد زیر شیری که چکه میکند دست بشوید و بگوید: برمیگردی یا میمانی! و گلپری از روی پشتبام مسجد تنبانش را گرد جمع کند که بپرد روی پشتبام خانهاش! میترسم همه چیز خراب شود. حتی جرآت نکردم همه عکسها را ببینم، ترسیدم کبل رجب قشقابل را آورده باشد تا زیر درخت امامزاده... نه خدا نکند، آقا قشقابل را بخواهد!
میلک، میترسم، اما برای تو نه خودم!
باید با خودم کنار بیایم!